روزگار غریبی است، نازنین
... اعتراف مي كنم كه تا چند وقت پيش اونقدر نسبت به اينكه دور و برم چه اتفاق هايي مي افته حساس نبودم!!! ناراحت مي شدم، دلم مي گرفت، غصه هم مي خوردم ولي اونقدر حساس نبودم كه اين اتفاقات من رو به فكر واداره و ... اما اعتراف مي كنم ديروز به عنوان يه مادر به خودم لرزيدم... دختركم، ديروز وقتي به تو نگاه مي كردم و بعد نگاهم به صفحه جعبه جادويي برمي گشت به خودم لرزيدم، يك لحظه خودم رو گذاشتم جاي اون مادري كه ديروز لحظه به لحظه اش مثل جهنم براش گذشت و نگاهش به در خشك شد تا ببينه بچه اش كي به خونه برمي گرده! يا اون مادري كه بي قرار همش به ساعت نگاه مي كرد تا يه وقت بچه اش دير نكرده باشه! ديروز هم يه روزي بود مثل روزاهاي ديگه اي كه پاي خبــ...
نویسنده :
Owner
10:11